محل تبلیغات شما

بهاریه های دل انگیز راد

 

 

یادم آمد که یکی گفت چه گویی ز بهار؟

بس­کن این ­قصه ­که­ توصیف­ بهار اینهمه نیست

 

گفتم او گر نکند رنجه قدم این­دوسه روز

بوستان را به خدا، نقش­ ونگار اینهمه نیست

 

تو چه دانی که بدون نفس گرم بهار

سرو را در چمن و باغ، وقار اینهمه نیست

 

اف بر آنان که ندانسته در آن سیرکنان

می‏سرایند که الطاف نگار اینهمه نیست

 

قلم فکربرانگیز من این گونه نوشت

تو چه­ دانی که صف دولت یار اینهمه ­نیست

 

راد» اینان همه از همت دل‏دار شماست

ورنه زیبایی طاووس وشکار اینهمه نیست

فکر من شد که جهان را به تماشا برویم

ای دلا باش که اندیشه‏ی باطل نکنیم

آن زمانی که به دل شوق سفر بود مرا

اینهمه ,یکی ,ز ,دانی ,آمد ,گویی ,گفت چه ,چه گویی ,گویی ز ,دانی که ,که یکی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

social harms transferworlld