بهاریه های دل انگیز راد
یادم آمد که یکی گفت چه گویی ز بهار؟
بسکن این قصه که توصیف بهار اینهمه نیست
گفتم او گر نکند رنجه قدم ایندوسه روز
بوستان را به خدا، نقش ونگار اینهمه نیست
تو چه دانی که بدون نفس گرم بهار
سرو را در چمن و باغ، وقار اینهمه نیست
اف بر آنان که ندانسته در آن سیرکنان
میسرایند که الطاف نگار اینهمه نیست
قلم فکربرانگیز من این گونه نوشت
تو چه دانی که صف دولت یار اینهمه نیست
راد» اینان همه از همت دلدار شماست
ورنه زیبایی طاووس وشکار اینهمه نیست
فکر من شد که جهان را به تماشا برویم
اینهمه ,یکی ,ز ,دانی ,آمد ,گویی ,گفت چه ,چه گویی ,گویی ز ,دانی که ,که یکی
درباره این سایت