محل تبلیغات شما



 

فکر من شد که جهان را به تماشا برویم
آن­چه را کس نشنیده است، به تصویر کشیم

آبرومند بخواهیم جهان را ز خدای
گفتگوهای تمدن چو بود مقصد ما
آن چنانی که پیام‏آور خاتم خواهد
دعوت از هند نماییم و تمام ادیان
کشمکش‏های جهان را بنماییم مهار
با تفکر همه باشیم در این راه روان
گرنه امروز رسیدیم به سر منزل عشق
خواستن آینه‏ی راز توانستن ماست
به مقامی رسد انسان که خدا داند و بس
آفرین بر نفس طوطی اندیشه­ی راد»

 

 

در پی دانش و اندیشه و معنا برویم
وآنچه را می سزد اندر پی معنا
 برویم
کام‏رانی
جهان را به تمنا برویم
به
که در موعظه‏ی مردم دنیا برویم
ز
آسیا همره قرآن، به اروپا برویم
با
صمیمیت قرآن به کلیسا برویم
محضر
صلح جهان را به تماشا برویم
در
پی الفت و آرامش دنیا برویم
معرفت
جوی که در دولت فردا برویم
باش
هر جا کند اندیشه تمنا  برویم
دل بر آن دار که زان مرتبه بالا برویم
کز خدا خواست به سرمنزل اعلا برویم

 


 

 

ای دلا باش که اندیشه‏ی باطل نکنیم
چشمه‏ای را که زلال است، زلالش طلبیم
دست حاجت ز پی نان بر دونان نبریم
بی‏خرد را نستاییم برای زر و زور
ای دل ای دل، تو بیا جز ره یزدان نرویم
بار خود را تو بر آن باش که بر دوش کسی
در خم زلف هنر، همره اندیشه‏ی راد»

 

 

خویش را هم­سفر مردم غافل نکنیم
آب
را در گذر هم‏نفسان گل نکنیم
همنشینی
سخن‏چین و اراذل نکنیم
در
دیاری که حسود است منازل نکنیم
فکر
خود را به جز این ره متمایل نکنیم
وندر
این ره که روانیم حمایل نکنیم
اجر خود را تو بر آن باش، که زایل نکنیم

 


 

آن زمانی که به دل شوق سفر بود مرا
دل بر آن بود که تصویر جهان را بکشد
فکر من در طیران بود ز الطاف خدای
در تماشای جهان، دیده به رقص آمده بود
رودها را همه گفتیم نماییم مهار
راز آبادی دنیای دل‏انگیز  دلا
به بزرگان وطن نامه نوشتیم و بماند
گرچه ما را بشکستند دل آن روز، ولی
هیچ کس مثل من این قطعه نگفت و نشنید

قلم فکر‏برانگیز مرا گفت بگوی
متحیر شده بودند ز اندیشه‏ی راد»

 

 

پنجه در زلف دل‏آویز هنر بود مرا
در
شگفتم که چه اندیشه به سر بود مرا؟
غرق
نعمت ز دعاهای سحر بود مرا
گویی
از منظره‏ی غیب خبر بود مرا
چشم
اندیشه به دریای خزر بود مرا
از
جوانی همه جا زیر نظر بود مرا
یادگاری
که در آن سیر و سفر بود مرا
هر
زمان مژده ز ایام ظفر بود مرا
از
خداوند دل این دولت و فر بود مرا
رحمت
و لطف خداوند هنر بود مرا
شعر او منظره‏ی گنج و گهر بود مرا

 


 

گویند کیمیای سخن، خوش سرودن است
عمری است می‏رود که من این دُرّ و گنج را 
یک عده در طبیعت‏شان یاوه‏پروری است
نیمی ز معصیت، همه در گفتگوی ماست
من آزموده‏ام همه جا این کرانه را
در گوش طبع راد» از این رو سروده‏ام
کم گر بیاورد سخن انسان گناه نیست

 

 

خوش‏تر از آن مسیر خدا را ستودن است
فکرم
روانه در پی پیدا نمودن است
دانا
به فکر رفتن از آن، دور بودن است
عاقل به فکرمعصیت از خود زدودن است
هوشم بر این ترانه پس از آزمودن است
او گرچه در مسیر دل از ما ربودن است
دنیا همیشه در پی زیبا شنودن است

 


 

آفرین بر او که فرمان داد این پیغام را
آن جهان‏داری که دنیا را به حکمت آفرید
ساقیا با یاد آن دل‏دار حکمت‏آفرین
هم از او می‏خواه تا شاید بیارند از بهشت
هر کجا را در نظر آریم نعمت‏های اوست
گر توانی ساقیا آیات او را برشمار
راد» را با لطف او یاد آر تا آرد به یاد

 

 

تا نیاریم از پی آزار مردم گام را
او
که فرمان داد صبح و انتظام شام را
اینک
اندر بزم  ما   در گردش  آور جام را
حوریان
در بزم ما آری می گل‏فام را
وای
اگر نادیده گیریم این همه انعام را
دور
کن از فکرت ما پرده‏ی ایهام را
مهر او در دل نهد اندیشه­ی آرام را

 


 

 

تا می حکمت دل‏دار به جام است مرا
می‏توان گفت در این دایره‏ی پر ز فراز
مرغ زیبای­سعادت که فلک حیرت از اوست
فرس منظره‏ی شعر فلک توسن ماست
همره ما مگر امروز بود خضر نبی
بی‏سبب نیست که با طوطی اندیشه‏ی راد

 

 

تا از آن می به جهان شرب مدام است مرا
شهد
شیرینی ایام به کام است مرا
حاسدان
بی‏خبر از آن که به بام است مرا
صید
این منظره، پیوسته به دام است مرا
کز
پی آب بقا، راه تمام است مرا
گفته شد هر دو جهان نیز به کام است مرا

 


دل من دوباره یاران  به مسیر او روان شد

دل من دوباره یاران  به مسیر او روان شد
به تحیرم فرو برد به دیار حکمت او
گهی از مسیر کیهان گهی از مسیر کیوان
ز ضمیر راز دریا ز فراز خواب و رؤیا
چو اشارتی است بر ما شده از خدای دانا
هنر است اگر دل راد همه­جا بیاورد یاد

 

 

به مسیر او که عقلم ز نگاه او جوان شد
چو پرنده­ی دل من به فراز آسمان شد
گهی از فراز دریا به مسیر کهکشان شد
چو کشید نقشه­ای چند به تفکر آن­چنان شد
که شعور فکر من در، شب شاعران روان شد
که سروده­ی دل من سخن فرشتگان شد

 


 

ای قلم یادم از جوانی شد
گویی این روزگار پر ز فراز
سنگ من دشمنان ایران را
گرچه این نغمه نا به­هنگام است
هر که در پوستین خلق افتاد
حاسدان را اگرچه باور نیست
به امید خدای بی‏همتای
باید این قصه را به یاد آرم
در زمین بود راد» دوراندیش

 

 

خاطراتم چنان که دانی شد
با من از دل به مهربانی شد
همه­جای جهان نشانی شد
سیر این نغمه ناگهانی شد
عاقبت فکر وی روانی شد
سخن و شعر من جهانی شد
دل بر این قصه‏ی‏ نهانی شد
راز این قصه داستانی شد
فکر او فکر آسمانی شد

 


 

هر كه در سايه­ی الطاف تو محصور بماند
هر كه نام طرب­انگيز و دل
­آراي ترا
هر كه را نيم­نگاهي تو نمودي ز نخست
هر كه در منظره­ای راز بقاي تو بديد
راد در سایه­ی الطاف خداوندی توست

 

 

از  بد حادثه در سير جهان دور بماند
خوانده در دايره­ی عشق تو مسرور بماند
همچو موسي ز تجليّ تو در طور بماند
چون سليمان به تفكر به ره مور بماند
که پیام و سخنش این همه مشهور بماند

 


 

ای دل اگر بخواهی، رازت نهان بماند
با نوجوان امروز این نغمه را به یاد آر
بنویس اگر جوانا در هیأت جوانی
جز راه دين و دانش راهي مپوي زيرا
پند آن که گيرد از اين شعر تفكرآميز
اسرار فکر ما را با حاسدان مگویید
در اين ديار زرخيز راد» هنر برانگيز

 

 

باش آنچنان که نامت، در داستان بماند
تا فکر وی به راه پیغمبران بماند
تا زنده­ای بخواهی فکرت جوان بماند
در راه دين و دانش دل كامران بماند
در جستجوي دين و دانشوران بماند
تا عقلشان به غفلت دور از توان بماند
گفتي تو يادگاري كاندر جهان بماند

 


بهاریه های دل انگیز راد

 

به امید خدای عدل و میعاد

خداوند شعور و فکر آزاد

 

خدای مثبت اندیشان دنیا

خدای خسرو و شیرین و فرهاد

 

خداوندی که تنها او تواند

کرونا را نماید ریشه بر باد

 

سران مملکتهای جهان را

سفارش میکند اندیشه ی راد

 

شما  کامروزتان را نیست معلوم

نمیدانید فردا را چه نوزاد

 

نرفته پایتان تا بر لب گور
نرفته ریشه تان تا همره باد

 

به جای کشمکش را پروراندن
به جای این همه تحریم و بیداد

 

چنان فرهنگ ایران دلانگیز

که هست اندر مسیرصلح وآباد

 

مسیر دوستی بر مردم آرید

گریزید از مسیر ظلم و بیداد

 

به قول دوستان مهربانم

که ما را انجمنشان کرده امداد

 

همه در مثبت اندیشید زیرا

در این ره بر جهان آید دو میلاد

 

گریزان میشود زین ره کرونا

وزین بیشش مفرمایید امداد

 

همه بر این جهان آرامش آرید

که دنیا را چنین خواهد دل راد


بهاریه های دل انگیز راد

 

 

دوستان چون می‏شود فصل بهار

دل به دنیا می‏شود امّیدوار
 

دشت را آهو به رقص آرد ز شوق

کوه را رقصیدن شیر و شکار
 

خودنمایی می‏کند سرو سهی

زینت آرد نسترن بر جوی‏بار
 

این همه نعمت چو بیند طبع راد»

گوید اینان را که بنمود آشکار؟
 

عقل می‏گوید تو خاموشی بجوی

او که دنیا را بود آموزگار
 

به که گویی در تمام کائنات

این جهان را او بود پروردگار

 


بهاریه های دل انگیز راد

 

کیست دوباره گویدم از هنر جهان بگوی
 

وز هنری که میرود همره جسم ­وجان بگوی

گه به مسیر چشمه ها در دل کوهسارها
 

گاه بیا ترانه ای از دل عاشقان بگوی

فکر مرا روانه کن در دل دشت و کوهسار
 

یا بنشین کنار من قصه ازاین وآن بگوی

چون  شده فصل نوبهار یاد ضمیر ما بیار
 

زانچه نگفته هیچکس همره دوستان بگوی

انجمن دل مرا یاد بیاور ای قلم
 

آن سخنی که میرود در پی پرنیان بگوی

کشت درخت توت را یاد جهانیان بیار
 

میبرد این هنر مرا روی به آسمان بگوی

گر شود این جهان ما رو به دیار پرنیان
 

فکر زمانه این زمان می بشود جوان بگوی

کیست دوباره آورد یاد من این ترانه را
 

تا که دوباره آورد یاد من از جهان بگوی

ای نفس لطیف راد تا که بماندت به یاد
 

شکر خدای هوش را مثل فرشتگان بگوی

 


بهاریه های دل انگیز راد

 

سیمرغ آسمان خیال مرا بگوی

بر بال تو سیاحت صحرایم آرزوست

 

با تو به قله ی اورس میتوان برفت

همراه تو به خواب و به رؤیایم آرزوست

 

همراه با قلم که سفیر فراست است

گردش به گرد گنبد مینایم آرزوست

 

درکوه و دشت و باغ و گلستان­و بوستان

همره شدن یه مردم دانایم آرزوست

 

با طرح پرنیان که جهان را فرا گرفت

راهی بچین و هند و اروپایم آرزوست

 

در زیر سایه هنر توت و پرنیان

آبادی سراسر دنیایم آرزوست

 

مانند شمس و حافظ و سعدی و مولوی

فصل بهار دیدن صحرایم آرزوست

 

گاهی سخن اگرچه روان شد بکشمکش

صلحی روانه رو به تماشایم آرزوست

 

گر چه حسود هرزه نخواهد مرا بدید

آنجا که کس نرفته بر آنجایم آرزوست

 

یکبار دیگر ای دل من در جهان بگوی

بالاترین بلندی دنیایم آرزوست

 

با یاری خدای به همراه هوش راد

رفتن به ماه و مهر و ثریایم آرزوست


بهاریه های دل انگیز راد

 

نوبهار آمد و ایام شتابیدن گل

می‏رود دل ز پی منظره ‏ی دیدن گل

 

دشت وبستان وگلستان شده پرشور ونشاط‌

کوه شد آیینه­ ی راز پسندیدن گل

 

آسمان پر ز هیاهوست ز آهنگ بهار

گوییا هست تماشاگه رقصیدن گل

 

با وجودی که گناه است، نه منعش نکنید

گر نسیمی است پی پرده درانیدن گل

 

ابر و باران شده مأمور ز الطاف خدای

تا ببارند به هنگام خرامیدن گل

 

در تمامی جهان دیده ‏ی اندیشه‏ ی راد»

خواهد از لطف خداوند درخشیدن گل

 


بهاریه های دل انگیز راد

 

 

یادم آمد که یکی گفت چه گویی ز بهار؟

بس­کن این ­قصه ­که­ توصیف­ بهار اینهمه نیست

 

گفتم او گر نکند رنجه قدم این­دوسه روز

بوستان را به خدا، نقش­ ونگار اینهمه نیست

 

تو چه دانی که بدون نفس گرم بهار

سرو را در چمن و باغ، وقار اینهمه نیست

 

اف بر آنان که ندانسته در آن سیرکنان

می‏سرایند که الطاف نگار اینهمه نیست

 

قلم فکربرانگیز من این گونه نوشت

تو چه­ دانی که صف دولت یار اینهمه ­نیست

 

راد» اینان همه از همت دل‏دار شماست

ورنه زیبایی طاووس وشکار اینهمه نیست


بهاریه های دل انگیز راد

 

 

دوباره طایر طبعم به فکر کام‏رانی شد
              جهان گویی که او را روزگار نوجوانی شد

زمستان شد به پایان و عروس نوبهار آمد
                   زمین آیینه‏ ی راز خدای مهربانی شد

چنان دنیا مزین شد به الطاف خداوندی
            که بستان جای آهو و شکار باستانی شد

قلم آمد برقص از دیدن گل‏های رنگارنگ
                گلستان باز بیدار و به فکر میزبانی شد

ز بس توصیف گل کردم به­ امیدخدای دل
           جهان‌گوئی مراگویدکه ­اشعارت جهانی شد

تشکر کن دلا از او که فرمان داد گل‏ها را
         که هرکس شکراو گفتا حیاتش جاودانی­ شد

به یادم آمد از مرغ دل راد اندر این دنیا
            که میگفت اینچنین فکرت او آنچنانی ­شد

زمینی­ گفت میگفتم سخن‌در بزم اهل دل

   به لطف داور دانا، شعورم آسمانی شد

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی ائمه معصومین